جدول جو
جدول جو

معنی غریبی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

غریبی کردن
(دَ دَ)
مسافر شدن. سفر کردن. بیگانگی کردن. عدم آشنایی نمودن، وحشت کردن. (ناظم الاطباء). ترسیدن شیرخواره از دیدن کسی ناشناس
لغت نامه دهخدا
غریبی کردن
سفر کردن مسافر شدن، بیگانگی کردن عدم آشنایی نمودن، ترسیدن طفل از شخصی ناشناس وحشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
غریبی کردن
سفر کردن، بیگانگی کردن، ترسیدن طفل از شخص ناشناس
تصویری از غریبی کردن
تصویر غریبی کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غایب کردن
تصویر غایب کردن
گم کردن، مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبت کردن
تصویر غیبت کردن
بدگویی کردن پشت سر کسی، زشت یاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریو کردن
تصویر غریو کردن
بانگ و فریاد برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ کَ دَ)
تظاهر کردن کسی به اینکه توانائی مقاومت با طرف را دارد. خود راهم کشتی نمودن. خود را هم سنگ کسی نمودن:
چو بهمن زین شبستان رخت بربند
حریفی کردنت با اژدها چند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دُ تَ)
غربال کردن. بیختن. غربال زدن. الک کردن. غربله. رجوع به غربال کردن شود، سوراخ کردن و پاره پاره کردن و کشتن کسی. غربله: وز چپ و راست تیر روان شد سوی پیل، تا مرو را غربیل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 701)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ اُ دَ)
خطبه خواندن. خطبه خوانی کردن. (ناظم الاطباء) :
پیش مغی پشت صلیبی مکن
دعوی شمشیر خطیبی مکن.
نظامی.
، موعظه کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ دَ)
ویرانی کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
خرابی کند مرد شمشیرزن
نه چندانکه آه دل پیرزن.
سعدی (بوستان).
، بی تابی کردن. ناشکیب بودن:
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما.
حافظ.
، کثافت کردن. آلودن. نجس کردن شلوار یا بستر یا جز آن. ریدن.
- امثال:
اجل سگ را می رسد، چون بمسجد می رود خرابی می کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از غایب کردن
تصویر غایب کردن
گم کردن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادیبی کردن
تصویر ادیبی کردن
علم ادب آموختن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیل کردن
تصویر غربیل کردن
الک کردن غربال زدن بیختن، تفحص و جستجوی بسیار کردن کنجکاوی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
لتقريبٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
Approximate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
approximer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
অনুমান করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
приблизительно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
schätzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
наближати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
szacować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
تقریباً لگانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
yaklaşık yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
kadirio
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
aproximar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
대략하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
おおよそする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
להעריך בקירוב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
अनुमान लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
ประมาณ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
schatten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
aproximar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
approssimare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تقریبی کردن
تصویر تقریبی کردن
memperkirakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی